عرضۀ پند و نصیحت. آگاه سازی. (ناظم الاطباء). پندگوئی. اندرز دادن. عمل نصیحت گر. رجوع به نصیحت گر شود: نصیحت گری با خداوند زور بود تخمی افکنده در خاک شور. نظامی. چو در من گرفت آن نصیحت گری زبان برگشادم به درّ دری. نظامی
عرضۀ پند و نصیحت. آگاه سازی. (ناظم الاطباء). پندگوئی. اندرز دادن. عمل نصیحت گر. رجوع به نصیحت گر شود: نصیحت گری با خداوند زور بود تخمی افکنده در خاک شور. نظامی. چو در من گرفت آن نصیحت گری زبان برگشادم به درّ دری. نظامی
نصیحت گوی. نصیحت گر. نصیحت کار. نصیحت گذار. (از آنندراج). واعظ. موعظه کننده. نصیحت کننده: نصیحتگوی ما عقلی ندارد برو گو در صلاح خویشتن کوش. سعدی. نصیحت گوی رندان را که با حکم خدا جنگ است دلش بس تنگ می بینم چرا ساغر نمی گیرد. حافظ. برو معالجۀ خود کن ای نصیحت گو شراب و شاهد شیرین کرا زیانی داد. حافظ. خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد. حافظ
نصیحت گوی. نصیحت گر. نصیحت کار. نصیحت گذار. (از آنندراج). واعظ. موعظه کننده. نصیحت کننده: نصیحتگوی ما عقلی ندارد برو گو در صلاح خویشتن کوش. سعدی. نصیحت گوی رندان را که با حکم خدا جنگ است دلش بس تنگ می بینم چرا ساغر نمی گیرد. حافظ. برو معالجۀ خود کن ای نصیحت گو شراب و شاهد شیرین کرا زیانی داد. حافظ. خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد. حافظ